موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ ،
عشق ، گاهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد
میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ / من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای
موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ ،
عشق ، گاهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد
میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ / من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی،
میشود
آسمان من باشی؟
هنوزهم, همین جایی
نزدیک همین حوالی...
جایی درکنج قلب من.
جایی که هیچ کس
حتی خدا هم
نگوید بیا و برو , وقت تمام شد!
نگوید بگذارو از این زندگی بگذر.
هنوز هم همین جایی
در حوالی دلتنگی های همیشگی من...
کافی ست حرفِ تو باشد
هیچ واژه ای
روی پایش بند نمی شود
راهش را می گیرد وُ
تا دوردست عطر تو
پروانه می شود...
تو هستي...
بودنت را فرياد ميزنم...
نمي دانم چرا صدايم را نمي شنوي
اما مي دانم هستي ...
گوشه اي از دلم نشسته اي
یک شب
همه ی خیابان ها را
با تمام بلوارهایش
پارک را با تمام
درختان و نیمکتهایش
خواهم دزدید
همه را تا میزنم
و در کوله ی خیالم می گذارم
به سمت تو میآیم
تا
با تمام خیابان ها و پارکها
با من خاطره داشته باشی
که هرگز نتوانی
فراموشم کنی....
میلیون ها و میلیاردها
آدم توی این دنیا هستند،
و همه شان می توانند
بی تو زندگی کنند؛
آخر من بدبخت چرا نمی توانم!؟
جنس نیستم
تا برای خریدم به مغازه بروی
زیر خاکی ام
کشفم کن
.
بام نیستم
تا برای هواخوری به سراغم بیایی
آسمانم
پرواز را بیاموز
.
ساحل نیستم
تا روی ماسه هایش آفتاب بگیری
دریام
دل به دریا بزن
.
روزنامه نیستم
که بخوانی و روی نیمکتی جا بگذاری
کتابم
من را زندگی کن
.
سیگار نیستم
که بکشی و تمامم کنی
اکسیژنم
من را نفس بکش
.
حوا نیستم
تا از بهشت بیرون ات کنم
زنم
اگر می توانی مرد باش
مرد ..
زیباترین شهر،
شهریست که در آن عاشق شدهای،
حتی اگر زشتترین جای دنیا باشد!
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد!!!
بعضی ترانهها را میتوان
بارها و بارها
گوش داد ..
بعضی انسانها را میتوان
بارها و بارها
دوست داشت ..!
به گمانم تو نیمی از منی که انقدر میخواهمت؛
وگرنه هر دوِ ما به یک اندازه خودخواهیم!
.
.
دلم دقیقاً واسه تو تنگ شده،
دلم عمیقاً واسه تو تنگ شده،
عشق شاید بازم یه کارى کنه،
عشق باید بازم یه کارى کنه....
زن های همسایه به من مشکوکند
می گویند این زن
هرروز زیباتر می شود
نمی دانند هرروز
بیشتر به تو
فکر می کنم ..
قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت...
مـن عاشق هَوس های عاشقانـه اَم…
مَـن عاشق گـُناه دوست داشتـنَم
دَستهایَت را بـه مـن بده
بـه جَهنَم کـه مَرا بـه جَهنَم مـــی بَرند بـه خاطر عِشقبازی با خیالِ تو
تو خودِ "بـهشتــی" ...
تعداد صفحات : 6